معرفی کتاب «هیچ چیز جای کتاب را نمیگیرد» از خواندن دست نکش
«ما کتابخوانیم. کتابها بخشی جدانشدنی از زندگی و سرنوشت ما هستند. خواندن برای ما صرفا نوعی سرگرمی یا وقتگذرانی نیست؛ نوعی سبک زندگی است. (ص23)» بخش معرفی کتاب یا همان «سهشنبهها با کتابِ» امروزمان را با این چند جمله آغازیدیم که میتواند تعریف شستهرفتهای باشد از آدمهای «کتابباز»؛ آدمهایی شبیه نویسنده کتاب، خانم انبوگل که تلاش کرده است با نوشتن این کتاب، باورها، عواطف و تجربیاتش درباره کتاب و کتابخوانی را با ما به اشتراک بگذارد. در ادامه، ضمن مرور این کتاب کمحجم، اما پرفایده و خواندنی، برشهایی از آن را که به نظرمان شیرینتر و پرخامهتر رسیدهاند، تقدیم میکنیم.
کتاب 21فصل کوتاه دارد که معمولا در هر یک از آنها، نویسنده حین مرور خاطرات و تجربههای زیسته خودش در ارتباط با کتابها، گاه بهگونهای صریح و گاه بهشکلی ضمنی، به ارائه توصیههایی میپردازد که انصافا مفیدند و بهدردبخور، بهویژه برای کسانی که در آغاز مسیر کتابخوانی هستند. بهعنوان نمونه، در فصل هشتم با عنوان «چگونه قفسه کتابها را سازماندهی کنیم؟» با چهارده توصیه مفید درباره ساماندهی کتابها روبهرو میشویم؛ یا در فصل دهم با عنوان «دردسرهای کرمِ کتاب بودن»، نویسنده با قلمی شیرین و طناز، به حدود سی دردسر مشترک کتاببازها اشاره میکند، مواردی مانند پرشدن سقف مجاز امانت در کتابخانه، مشکلات مربوط به حملونقل کتابها و جادادن آنها در خانههای کوچک امروزی، دشواری تصمیمگیری درباره انتخاب کتابهایی که قرار است با خود به مسافرت ببریم که نتیجهاش میشود بردن دوازده کتاب برای سفری پنجروزه! وحشت از دیدن فیلمهای اقتباسی که بر اساس رمانهایی ساخته شدهاند که آنها را خواندهایم، نظر ناخوشایند همسر یا دوستمان درباره محبوبترین کتاب عمرمان و مواردی از این دست.
در کنار اینها، کتاب سرشار است از ایدههای ناب که حاصل انس حدود چهلساله نویسنده با کتاب است، مانند: «در این مورد شکی ندارم که اگر کتابخوان نبودم، آدم امروز هم نبودم. منظورم فقط این نیست که چون از خواندن لذت میبرم و وقت زیادی با کتابهایم سپری میکنم، بر من اثر گذاشتهاند. منظورم این است که از سنین کم و بدون اینکه آگاهانه چنین قصدی داشته باشم، ایدههایی که از کتابها میگرفتم «معماری داخلی ذهنم» را شکل میداد. (ص73)» وی در ادامه مینویسد: «نمیتوانم همه کتابها یا نویسندگانی را نام ببرم که کلماتشان خشتهای خانه ذهنم هستند [درود بر نویسنده با این حُسنِ تعبیر]، اما بعضی نویسندهها چنان فضای بزرگی را در ذهنم اشغال کردهاند (یعنی کلماتشان بهحدی سازنده بوده) که تقریبا دقیق میتوانم بگویم کدام خشتهای خانه ذهنم حاصل کتابهای آنهاست.»
این موضوع که کتابها بهویژه رمانها، در کنار تأثیری که بر ساحت باورهای خواننده میگذارند، میتوانند ساحت احساسات و عواطف او را نیز دگرگون سازند، ایدهای است که در فصل سوم، با عنوان «التماس میکنم دلم را بشکن» به آن پرداخته شده است. نویسنده معتقد است: «بهترین کتابها متأثرمان میکنند و انواعواقسام عواطف را در ما برمیانگیزند و گاهی هم دلمان را میشکنند. (ص38) بعضی کتابها ترغیبتان میکنند همراه با شخصیتهای داستان سوگواری کنید. آنقدر غرق داستان میشوید که احساسات شخصیتها را حس میکنید. اگر شخصیت محبوبتان دچار فقدانی شود (مثلا مرگ معشوق، پایان دوستی یا ازدسترفتن معصومیت [درود بر نویسنده و مترجم، بابت این تعبیر زیبا و بهیادماندنی]) همراه با او درد میکشید. وقتی سوگوار است، با او به سوگ مینشینید. گاهی عزادار خود شخصیتها میشوید: وقتی میمیرند، انگار که دوستی را از دست داده باشید، گریه میکنید. (ص40)» وی در فصل هفتم با عنوان «زندگی از هنر تقلید میکند» به کارکرد دیگر ادبیات داستانی اشاره میکند: «مواجههمان با خیلی از چیزها «اولینبار» در کتابها [بهویژه رمانها] اتفاق میافتد؛ بسیاری از نقاط عطف مهم زندگی را مدتها پیش از دنیای واقعی، غیرمستقیم در دنیای کتاب تجربه میکنیم: عاشق میشویم، رنج جدایی را میچشیم، مرگ والدین را تجربه میکنیم، به دانشگاه میرویم، شغل جدیدی پیدا میکنیم، با هماتاقیمان دعوا میکنیم یا با همسرمان حرفمان میشود. (ص52)» و اجازه دهید اضافه کنیم که گاهی، همه اینها را یکجا در یک رمان میبینیم؛ مانند رمان درخشانِ «خانواده تیبو»، نوشته نویسنده نوبلیست فرانسوی، روژه مارتن دوگار، با ترجمه فراموشنشدنی روانشاد ابوالحسن نجفی.
همانطور که پیش از این نیز عرض کردیم، نویسنده قلمی شیرین، طناز و روان دارد که البته بازهم نتیجه انس دیرینه او با کتاب است. بهنظرمان رسید که این نوشتار را با چند برش از فصل سیزدهم با عنوان «از خواندن دست نکش» به پایان برسانیم. خانم انبوگل، در این فصل از کتابش توصیه میکند که حتی تقدیمیهها، مقدمهها و بخش تقدیر و تشکر کتابها را نیز بخوانیم و در ادامه، با ریتمی تند، شروع میکند به آوردن نمونههایی ناب از جملههای چند نویسنده، در این بخشهای بهظاهر کماهمیت کتابها که انصافا خواندنی است. بهعنوان مثال، نویسندهای از ویراستارش، اینگونه تشکر میکند: «اگر بخواهم از او سپاسگزاری کنم، باید این کار را در قالب کلمات بکنم و بعدش، او دوباره مجبور میشود ویرایشش کند و به بار زحمات بسیار زیادش افزوده میشود. (ص88)» یا نویسندهای دیگر، به کمکهای بیدریغ و پرشمار همسرش در روند نگارش کتاب اشاره میکند و از همسرش «بهخاطر این دلایل ریز و خیلی دلایل درشتتر که به شما هیچ ربطی ندارند» تشکر میکند (ص91).